parsianking
  شعر
 

                       

                              

چه ساده بودم من ...این روزها پر
از سکوتم ، اما سکوتم پر از حرف
است .حرفهایی که جز با زبان
سکوت و نگاه نمیتوانم بگویم.
اگر تمام کلمات دنیا راهم
برایت بنویسم باز هم مرا
نمیفهمی...چون ندیدی چشمهایم
چقدر مات شده این روزها ... به
روی گریه نمیآورم که شب است
...چقدر حماقت میخواهد که آدمی
نا امید شود ...
چه ساده بودم من ...فکر میکردم
آنقدر بزرگ شده ام که گریه را
از یاد برده ام ،فکر میکردم
آنقدر سخت شده ام که هیچ زمین
خوردنی نمیتواند مرا بشکند،
فکر میکردم به هرچه حرف تلخ و
نگاه نادرست و طعنه ی تاریک
آنقدر عادت کرده ام که میتوانم
لبخندی از سر بی قیدی بزنم و در
دل بگویم "این نیز بگذرد"
فکر میکردم احمقانه ترین کار
دنیا انصراف دادن از ادامه ی
راه زندگی است .
فکر میکردم هیچ بن بستی
نمیتواند مرا از ادامه ی راه
منصرف کند و هیچ گاه، هیچ گاه
از ادامه دادن انصراف نخواهم
داد .فکر میکردم اگر به بن بست
بخورم از بیراهه میروم ...اما
میروم
فکر میکردم آنقدر قوی شده ام که
کوله بارم را زمین نگذارم و اگر
لازم شد کوله ی مسافر خسته ای
را نیز بر دوش گیرم .
فکر میکردم خدایی دارم که همین
نزدیکیست ...آنقدر نزدیک که
حرفهای دلم را نیز میشنود ،فکر
میکردم خدایی دارم که هیچ گاه
،هیچ گاه با من قهر نمیکند.
فکر میکردم خدایی دارم که اگر
برایش گریه کنم دلش میگیرد.
فهمیدم آنقدر دلم کودک است که
میتوانم یک شبِ سیاه را تا صبح
گریه کنم . فهمیدم یک نفر هست که
نگاه نادرست و طعنه ی تلخش مرا
میشکند ...مرا به راحتی شیشه
میشکند ........
 
  Bugün 8 ziyaretçi (25 klik) kişi burdaydı!  
 
Bu web sitesi ücretsiz olarak Bedava-Sitem.com ile oluşturulmuştur. Siz de kendi web sitenizi kurmak ister misiniz?
Ücretsiz kaydol